اف اف

همه داستان های کوتاه من

همه داستان های من شامل قصه های کوتاه ، قصه های کودک و مقالات مارکتینگ

اف اف

صلاح الدین احمد لواسانی
همه داستان های کوتاه من همه داستان های من شامل قصه های کوتاه ، قصه های کودک و مقالات مارکتینگ

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

لطفا از تمام مطالب دیدن فرمایید.

اف اف

نویسنده : صلاح الدین احمد لواسانی

******************************

ساعت  حدود  نه شب بود ، روبروی مونیتورم نشسته بودم و چرخ میزدم توی صفحات خودم   و  دوستانم توی فیس بوک ، اما راستش خیلی حواسم توی صفحه  نبود .

دوستان و دنبال کنندگان مطالبم تحت عنوان جهان  تاریک مقدم برجهان مرئی است ، منتظربخش های جدید  این  مجموعه گفتار بودن .

سخت  توی افکارفلسفی و فیزیکی خودم  غرق بودم  و سعی میکردم ، در مورد انرژی تاریک ، دنبال مثال هایی ساده می گشتم برای تبیین این پدیده  دشوار که هنوزهمه  دانشمندان  جهان روی  هم نتونسته بودن جواب دقیق و مشخصی براش پیدا  کنند .

 داشتم کیبرد رو آماده  تایپ  افکارم می کردم  که یک مرتبه اف اف خونه به صدا در اومد.  اول  محل نذاشتم ، ... با  خودم گفتم مریم که خونه مامانش ایناست و شب نمیاد ، ........ سینا و سجاد هم رفتن پادگان تا ساعت شیش  صبح بر  نمی گردن ..... سعید  رادیوست و تادوی صبح برنامه  داره ، کسی هم که  خونه ما مهمونی نمیاد ...... پس هرکی هست  اگر کار واجب  داشته باشه دوباره زنگ میزنه اگر نه میره .......... اومدم دوباره شروع کنم به  نوشتن که  دوباره زنگ  اف اف   بلند شد  ...... بدتر  ازهمه ، هیشکی خونه نبود که باز  کردن در رو  بندازم گردنش و چاره ای نداشتم ........  بلند شدم رفتم گوشی اف اف رو برداشتم وگفتم بفرمایید ......  کیه ؟........ صدایی نه چندان لطیف اما بامزه و شیرین گفتآشگالیه ، آشگالتون رو بیارین ، .......... ماهانه هم یادتون نره .................متوجه شدم قبل از حل کردن تاریخ تولد و مبداء جهان باید برم وبه این مردان زحمتکش برسم . یه سینی چایی ریختم و با سرعت رفتم پایین و البته حسب  انجام  وظیفه  مبلغ  ماهیانه رو کنارسینی  گذاشتم .این رو از مادربزرگم  یاد گرفتهبودم . ، وقتی روضه خون ها هر ماه می اومدن خونه ما هاهاهاهایی می کردند و میخواستن برن . مادر بزرگم یه استکان چایی می ریخت و یه دوزاری هم می ذاشت  کنار نلبکی می داد ،  دستم بزارم جلوی روضه خونه ....

ببین خدایی ازفلسفه و فیزیک ما رو  به کجا کشوندن . به هرشکل کارگران زحمتکش شهرداری هم  پول ماهیانه رو برداشتن و انداختن  توی کیسه نایلون و  تشکرکردن و بدون اینکه چایی روبخورن رفتن ، گفتن باید برن و شهر رو  از هرچه  زباله و آشغاله  پاک  کنن.

بهشون  خسته نباشین و شب بخیر  گفتم و  رفتم توی فکر که:   یعنی می شه یه روزی ،  هیچ  آشغالی روی زمین پیدا نشه .

 به امید  آن روز


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: قصه کوتاه

تاريخ : سه شنبه 19 آبان 1394 | 23:56 | نویسنده : صلاح الدین احمد لواسانی |
لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.