نویسنده : صلاح الدین احمد لواسانی
*************************
سالها بود كاغذ هارو سياه ميكردم و ميدادم به دوستي كه يه انتشاراتي كوچولو داشت. اونم هر از چندگاهي يه پول سياه كف دست ما مي ذاشت، كه اي ، چند صباحي خرج و مخارج من يه لا قبا رو بس بود.
از خدا چيزي نمي خواستم. چون مي دونستم بخوام هم بهم نمي ده . اصلا با من لجبازي مي كرد. منم دوستش داشتم ولي بهش نمي گفتم . تا همه جاش بسوزه
آقا فقط يه حسرت به دلي داشتم كه بالاخره با همت و پشتكار اون دوست انتشاراتی . الحمدلله داشت بر طرف مي شد . راستش خيلي وقت بود كه دلم مي خواست يه نويسنده واقعي رو از نزديك ببينم .
موضوعات مرتبط: نویسنده
نویسنده : صلاح الدین احمد لواسانی
***************************
داشت قدم ميزد .هدف خاصي نداشت جز گذروندن وقت . چيزي كه فراوون داشت.
جلوي هر مغازه کمی مي ايستاد و به اجناس درون ويترين نگاه مي كرد. بدون اينكه متوجه باشه به چي نيگاه مي كنه و يا اصلا" چي توي ويترين هست.
به فروشگاه كوچكي رسيد كه كه اصلا" ويترين نداشت. خانمي حدود سي ساله با چهره اي جا افتاده و جذاب ، روي يه صندلي نشسته بود و توي اعماق فكرش غوطه مي خورد.
كاملا" ميشد تشخيص داد: قد بلند ،چهارشونه با اندامي پرورش يافته .... حدس زد بايد ورزشكار باشه . مثلا" شناگر.
يه لحظه متوجه شد كه اونم داره نگاش میکنه. و این وقتی بود كه چشماشون تو هم گره خورد.
موضوعات مرتبط: نویسندهقلب گمشده
مارکتینگ
شن و مروارید
هرچه تلاش می کنم نمیشه
آیا واقعا حق با مشتری است
خواستن توانستن است
یک سوال مناسب
سوال مناسب یا نا مناسب
روغن زرد
اف اف
حسن و فریده - فصل اول
بمبئی سلام - فصل دوم
بمبئی سلام - فصل اول
تیتر اول
مرکز خرید
فقیر و غنی
شما کدامیک را سوار می کنید؟
پادشاه و گل خرزهره
برای خدا برخیزید
اسفند دود کن
با گام های منظم
غم و درده برادر مرده را .....
نویسنده
یه جرم به صد جرت
یک کار خیر
قلب گمشده
قضای حاجت ( لولهنگدار مسجد شاه )
سند بهشت
دوزاری داری
آمپول زن
سایت ماه اسکین طراح قالب وبلاگ رایگان با امکانات عالی