چهار شنبه 20 آبان 1394 ساعت 1:27 |
بازدید : 284 |
نویسنده :
صلاح الدین احمد لواسانی
| ( نظرات )
مارکتینگ
نویسنده : صلاح الدین احمد لواسانی =====================
شیرین : تفاوت marketing plan با marketing strategy با marketing process چیه؟من تفاوتشون رو متوجه نمیشم....
استاد : marketing plan چیست؟ مارکتینگ پلان یعنی نقشه ای برای بازار یابی. marketing strategy چیست ؟ مارکتینگ استراتژی یعنی تدوین و بکار گیری راه کارهای مناسب برای تحقق نقشه های بازاریابی . marketing process چیست ؟ مارکتینگ پروسس ، یعنی پیشبرد مستمر و مناسب نقشه بر پایه استراتژی های انتخاب شده . فرض کنیم در شهر خودمان می خواهیم به یک فروشگاه برویم . زیرا از خیلی ها شنیده ایم اجناس خوب و ارزانی دارد . اما منطقه ای را که فروشگاه درآن واقع شده را اصلا نمی شناسیم. الف - marketing plan : ابتدا نقشه ای تهیه می کنیم و بوسیله آن موقعیت آن فروشگاه را در شهر پیدا می کنیم. موقعیت یعنی منطقه مورد نظر ، مناطق پیرامونی ، مسیر های دسترسی ، وسائل نقلیه در دسترس ، میزان پول لازم برای رفت و برگشت . سپس محاسبه می کنیم چه میزان پول برای خرید لازم داریم . ب - marketing strategy : اکنون زمان آن فرا رسیده تا .... تصمیم بگیریم ، بهتر است چگونه و با چه وسیله ای به آن فروشگاه برویم؟
چهار شنبه 20 آبان 1394 ساعت 1:16 |
بازدید : 333 |
نویسنده :
صلاح الدین احمد لواسانی
| ( نظرات )
شن و مروارید
نویسنده : صلاح الدین احمد لواسانی ======================== محسن : جناب لواسانی سلام استاد : درود بامداد آدینه شما بخیر و نیکی محسن :به همچنین ، ضمن تشکر مجدد یرای حضور در دانشگاه وکلاس ما استاد: خواهش می کنم. باعث افتخار من بود. محسن : اختیار دارین ، افتخار بزرگی بود که نصیب ما شد. استاد: چه خبر ؟ چه می کنید شما؟ محسن : من در یزد در پی این هستم یه شرکت مشاوره فروش وآموزش و ترویج کارآفرینی بزنم. استاد: این خوبه ولی بهتر از اون اینه که با عمل و ارائه نمونه های موفق به آموزش و گسترش کار آفرینی بپردازی . چگونه؟!! ...... کار سختی نیست. تا بوده مشکل اصلی در تجارت مشکل فروش است. محسن : این حرف شما بسیار درسته. استاد : تولید مشکل است ، زحمت دارد ، اما فروش سخترین بخش تجارت است. شما اگر بتوانید راهکاری برای فروش محصول ....... هر محصول فرقی نمی کند بیابید، هم کار آفرین خواهید بود و هم درس کار آفرینی داده اید.
چهار شنبه 20 آبان 1394 ساعت 1:3 |
بازدید : 260 |
نویسنده :
صلاح الدین احمد لواسانی
| ( نظرات )
پس چرا من هرچی میخوام و تلاش می کنم ،نمی شه؟
گفتاری از: صلاح الدین احمد لواسانی ****************************************** شاگرد : استاد تو گفتار ** آيا به راستي، خواستن، توانستن است ** اشاره کردین که خواستن با این ابزارها (چهار ابزار کمکی یعنی * تفکر ، محاسبه و مشورت و مساعدت *) تبدیل به توانستن می شه و از حالت بالقوه تبدیل به فعل می شه، ولی بعضی وقتا ، ما با وجود داشتن این ابزارها هم به موفقیت چندانی نایل نمی شیم ، چرا؟؟؟ استاد : بله ، بعضی وقتها شما فکر می کنید ، که می خواهید. اما این خواست نهادینه و درونی نشده. قصه غم ودرد برادر مرده را تنها برادر مرده می داند دوباره بخوان ، ........ زمانی نهادینه می شه که با تمام وجودت درکش کنی ....... با تمام هستی ات بخواهیش. شاگرد : بعضی وقتا احساس می کنم یه چیزی و با تمام وجودم می خوام .......... ولی بعد یه مدت که توش موفق نمی شم یا کاری نمی تونم از پیش ببرم بی خیالش می شم!!!
چهار شنبه 20 آبان 1394 ساعت 1:56 |
بازدید : 319 |
نویسنده :
صلاح الدین احمد لواسانی
| ( نظرات )
آيا ** حق با مشتریست ** ؟
گفتاری از: صلاح الدین احمد لواسانی
************************************* استاد : نظرت درمورد این جمله چیه؟ "" حق با مشتری است "" شاگرد : یعنی تا زمانی که مشتری هست ما هستیم و موفقیت و پیشرفت و درآمد و آینده ما رو تک تک مشتری هامون شکل میدن ، یعنی ما بدون مشتری : ورشکستگی، پس باید هرچه او می خواهد و میگوید بفروشیم استاد : مایلی نظر من رو درمورد این جمله بدونی ? شاگرد : صد البته استاد : این جمله بی معنی ترین ، دروغترین و مزخرف ترین جمله در تاریخ تجارت است و اگر شما تا حالا با چنین دیدی بازاریابی می کردی ، همه تجارب وابسته به اون را بریز دور ، و همه کسانیکه این را به توآموختند ، از لیست دوستانت خارج کن ، چون : دشمن دانا بلندت می کند بر زمین ات می زند نادان دوست شاگرد : اگه شما بخواهید ، خلاف این جمله رو بگین ، با تمام آموخته ها و تجارب من و خیلیای دیگه مخصوصا تمامی سمینارهای بازاریابی و .... دیگه ، دارین مخالفت می کنید و نظر جدیدی رو مطرح می فرمایید . استاد : نه این قدیمیترین و قدرتمند ترین نظریه تجارت است که من به زبان قابل فهم شفاف سازیش می کنم . ، همه آنچه را که گفتی جاش توی سطل زباله است . فقط با چند جمله بهت اثبات می کنم شاگرد : بفرمایید استاد : هر چند وقتیبرایت شرح دهم ،آنقدر بدیهی بنظرمی رسد که تعجب خواهی کرد .
چهار شنبه 20 آبان 1394 ساعت 1:47 |
بازدید : 287 |
نویسنده :
صلاح الدین احمد لواسانی
| ( نظرات )
آيا به راستي، خواستن، توانستن است؟ گفتاری از: صلاح الدین احمد لواسانی ************************ این بار سوال بسیارمناسبی از سوی دوست بسیارگرامیم آتا یگانه مطرح شده است که در گفتار زیر تلاش خواهم نمود به آن پاسخی مناسب بدهم. آيا به راستي، خواستن، توانستن است؟ این سوال را می توان ازگروه سوالات مناسب خواند ، به آن دلیل که اگر پاسخ روشن مناسبی برای آن یافت . تغییرات شگرفی را در زندگی خود شاهد خواهیم بود ......... قبل از پاسخ به این سوال لازم است ابتدا به تعریف مشترک و دقیقی از این دو کلمه بنیادین این جمله یعنی "" خواستن "" و "" توانستن "" برسیم . معنی خواستن بر اساس تعریف لغات نامه دهخدا : خواستن : خوا / خا ت َ ] (مص ) ۞ خواهش کردن . (ناظم الاطباء). طلب کردن . طلبیدن . معنی توانستن بر اساس تعریف لغات نامه دهخدا : توانستن . [ ت ُ / ت َ ن َ /ن ِ ت َ ] (مص ) (از: توان + َستن ، پسوند مصدری ) پهلوی «توانیستن » ۞ . قدرت داشتن .مقتدر بودن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). استطاعت . (زوزنی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). قوت و قدرت داشتن . (ناظم الاطباء). قدرت داشتن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (فرهنگ فارسی معین ). توانائی داشتن . (فرهنگ فارسی معین ). قدرت . مقدرت . اقتدار. اطاقه . یارستن . ممکن بودن . مقدور بودن . میسر بودن . ایا خواستن وتوانستن درجمله بالا دربردارنده همان معانی است که درلغاتنامه دهخدا آمده است ؟ پاسخ این سوال هم آری است و هم نه آری چون در موارد عمومی همین معانی کافی و وافیست مثلا " ما تصمیم می گیریم و اراده می کنیم * خواستن * لباسی تازه بخریم ، کیف پول یا کارت اعتباری مان را در جیب گذاشته به مرکزخرید می رویم و لباسی می خریم * توانستن * دراین ماجرا همه چیز مهیا برای تحقق یک هدف است و غایت تعریف شده به سادگی دردسترس است . بااین صورت ، می توان گفت : خواستن ، توانستن است . حال به سطحی بالاترمی رویم.
چهار شنبه 20 آبان 1394 ساعت 1:28 |
بازدید : 277 |
نویسنده :
صلاح الدین احمد لواسانی
| ( نظرات )
ترجیح میدهم تمام عمرم را با یک پرسش خوب زندگی کنم تا یک پاسخ بد
گفتاری از: صلاح الدین احمد لواسانی *************************** دوست عزیز و جوانم سجاد سوالی از من پرسیدند. ازآنجاکه پاسخ این سوال میتواند برای همه دوستان قابل توجه و استفاده باشد . درقالب گفتاری به شما عزیزان تقدیم می نمایم .
سجاد : " ترجیح میدهم تمام عمرم را با یک پرسش خوب زندگی کنم تا یک پاسخ بد . " نظرتون در مورد اين جمله چيه? استاد : کل این جمله غلطه ، هم درساختار هم در مفهوم ، پرسش خوب و بد نداریم ....... پرسشها می توانند "* مناسب باشند یا نامناسب "* پرسشها اگر مناسب باشند انسان را به نتیجه درست می رسانند. و اگر نامناسب ، طبیعی است آنچه حاصل و نتیجه می گردد. نامناسب و غیرقابل استفاده اند ، که شما از عبارت پاسخ بد از آن یاد کردید. به نظرمن سه عامل عمده پیشرفت امروزی بشر ، در همه علوم و زندگی روزمره اش این است.
چهار شنبه 20 آبان 1394 ساعت 1:52 |
بازدید : 320 |
نویسنده :
صلاح الدین احمد لواسانی
| ( نظرات )
روغن زرد
نویسنده : صلاح الدین احمد لواسانی
=====================
هستی : سلام شبتون بخیر
استاد : درود ، شب شما نیز زیبا ، چه خدمتی از دست من بر می آید؟
هستی : بنظرتون روغن زرد با کیفیت میتونه توی کشور فروش داشته باشه
استاد :هر محصولی که بتوان اون رو خوب معرفی کرد. حتی اگر مرغوبیت لازم را نداشته باشد، نه تنها در ایران بلکه در آمریکا و اروپا هم که بازاری پیچیده دارند. قابل فروش است. حال اگر روغن زردِ با کیفیت بالا باشد که بی تردید می توان آن را فروخت.
هستی : پس روش فروش من ایراد داره که نمیتونم اونو بفروشم.
استاد :احتمالا همینطوره،البته این اشکال شخص شما نیست. تقریبا این مشکل نود و پنج درصد تجار ماست . نوع تبلیغ ما بر اساس سلایق شخصی مون برنامه ریزی میشه. نه خوشایند مخاطبین (خریداران) . ما تصور می کنیم بهترین روش را برای عرضه انتخاب کردیم.اما این تنها تصور ماست.
دومین اشکال انتخاب غلط خریدار است. شما احتمالا به کسانی مراجعه می کنید که تصور می کنید خریدارن خوبی
هستند. اما با پاسخ منفی روبرو می شوید.برای فروش هر کالا باید روش های خاص و مشتریان ممتاز آن را پیدا کرد.
مثلا تصور شما از خریداران این محصول چیه؟فکر می کنید خریداران شما چه کسانی هستند؟
سه شنبه 19 آبان 1394 ساعت 23:56 |
بازدید : 242 |
نویسنده :
صلاح الدین احمد لواسانی
| ( نظرات )
نویسنده : صلاح الدین احمد لواسانی
******************************
ساعت حدود نه شب بود ، روبروی مونیتورم نشسته بودم و چرخ میزدم توی صفحات خودم و دوستانم توی فیس بوک ، اما راستش خیلی حواسم توی صفحه نبود .
دوستان و دنبال کنندگان مطالبم تحت عنوان جهان تاریک مقدم برجهان مرئی است ، منتظربخش های جدید این مجموعه گفتار بودن .
سخت توی افکارفلسفی و فیزیکی خودم غرق بودم و سعی میکردم ، در مورد انرژی تاریک ، دنبال مثال هایی ساده می گشتم برای تبیین این پدیده دشوار که هنوزهمه دانشمندان جهان روی هم نتونسته بودن جواب دقیق و مشخصی براش پیدا کنند .
داشتم کیبرد رو آماده تایپ افکارم می کردم که یک مرتبه اف اف خونه به صدا در اومد. اول محل نذاشتم ، ...
یک شنبه 17 آبان 1394 ساعت 22:33 |
بازدید : 209 |
نویسنده :
صلاح الدین احمد لواسانی
| ( نظرات )
(موزیک)
( همه در فروشگاهی بسیار بزرگ )
پیجر فروشگاه (صدای بلندگو) با تشکر از اینکه فروشگاه ما را برای خرید انتخاب کردید. به اطلاع دوشیزگان محترم می رساند . در پی خدمت رسانی هر چه بیشتر به شما عزیزان ، فروشگاه همسران ایده آل خود را راه اندازی نموده ایم شما می توانید با مراجعه به ساختمان شماره دو از پنج طبقه آن دیدن نموده و همسران ایده آل خود را در آن یافته و انتخاب نمایید. با سپاس مجدد ، مدیریت فروشگاه.
دختر 1 خیلی جالبه ..........
دختر 2 می خوای بریم امتحانی کنیم .......
دختر 1 آره ...... بدم نمی آد .......
دختر 2 پس بیا بریم ........
(موزیک فاصله)
پیجر فروشگاهبه فروشگاه همسران ایده آل خوش آمدید . این مرکزپنج طبقه دارد و هرچه که به طبقات بالاتر بروید ، خصوصیات مثبت مردان بیشترمیشود؛ برای انتخاب همسر ایده آل خود می بایست قوانین زیر را به خاطر داشته باشید .....
1 - اگر در طبقه ای دری را باز کنید،باید حتما آن مرد را انتخاب نمایید .
2 اگر به طبقه بالاتر رفتید ، دیگر اجازه بازگشت به طبقات پایین تر را ندارید .
3 - هر شخص فقط یک بار میتواند از این مرکز استفاده کند.
با پذیرش این مقرارات می توانید بازدید و خرید خود از این فروشگاه را آغاز کنید .
یک شنبه 17 آبان 1394 ساعت 22:28 |
بازدید : 218 |
نویسنده :
صلاح الدین احمد لواسانی
| ( نظرات )
نویسنده: صلاح الدین احمد لواسانی
*****************************
(موزیک)
(داخل یک اتومبیل شخصی و صدای ماشین که در جاده درحرکت است.)
پدر ساکتی پسرم ........
پسر دارم فکر می کنم.
پدر به چی ؟ .....
پسر به فقر ......
پدر متاسفم اگر ناراحتت کردم . این دور روز با بردنت خونه اون آدمای روستایی می خواستم تو رو با چهره فقر آشنا کنم ...... می خواستم معنی فقر و بفهمی و سعی کنی از زندگیت بخوبی بهره ببری .....
پسر می دونم پدر ........ به همین دلیل از شما خیلی ممنونم .......
یک شنبه 17 آبان 1394 ساعت 22:24 |
بازدید : 203 |
نویسنده :
صلاح الدین احمد لواسانی
| ( نظرات )
تنظیم برای رادیو: صلاح الدین احمد لواسانی
******************************
(موزیک)
(همهمه داخل یک سالن امتحان کوچک)
مدیر دوستان توجه کنید ....... (همهمه ادامه دارد .) دوستان توجه کنید ....... (سکوت حاکم می شود.) همونطور که میدونین . این آخرین دور آزمون برای استخدام یک نفر بعنوان مددکار اجتماعی ست ....... و شما بیست نفر ، پس از پشت سر گذاشتن بیش از هزار و دویست داوطلب به این مرحله رسیدین ........ این رو هم میدونین که تنها یکی از شما برنده این آزمون خواهد بود ........ برای همتون آرزوی موفقیت دارم .
(صدای دست زدن حضار)
همکاران عزیز برگه مربوطه رو در اختیار شرکت کنندگان ، قرار بدین ......
( موزیک )
مدیر بسیار خب من سوال رو یکبار براتون میخونم ..... شما در شبی طوفاني و سرد ، سرگرم رانندگي در خياباني هستيد.هنگام عبورازمقابل يك ايستگاه اتوبوس سه نفر داخل ايستگاه منتظراتوبوس هستند. يك پيرزن كه درحال مرگ است. يك پزشك كه قبلاً جان شما را نجات داده است و يك خانم یاآقا كه در روياهايتان خيال ازدواج با او را داريد. شما ميتوانيد تنها يكي از اين سه نفر را براي سوار نمودن انتخاب کنید .با توجه به جمیع جهات كداميك را سوار خواهيد كرد؟ دليل خود را بطور كامل شرح دهيد :
یک شنبه 17 آبان 1394 ساعت 21:53 |
بازدید : 222 |
نویسنده :
صلاح الدین احمد لواسانی
| ( نظرات )
با گامهای منظم
ترجمه و تنظیم برای رادیو : صلاح الدین احمد لواسانی
بر اساس داستانی کوتاه از : ایزاک آسیموف
***********************************
راوی : سلام دوستان،....... با یک نمایش از مجموعۀ علم در بستر تخیل در خدمت شما هستیم. در این نمایش سری بدنیای شگفت انگیز ایزاک آسیموف خواهیم زد. پس با ما همراه باشید. (موزیک فاصله) جرومی بیشاپ آهنگساز و نوازنده ترومبون ، تا آن روز ، هرگز پایش به یک بیمارستان روانی نرسیده بود . شاید گاهی به فکرش خطور کرده بود که ممکن است ، روزی بعنوان یک بیمار کارش به یکی از این مراکز برسد . اما هرگز تصور نمی کرد در کسوت یک مشاور به چنین مکانی دعوت شود. در حالیکه از راهرو های پیچ در پیچ و خلوت عبور می گذشت ، سعی می کرد ، لباس های بژ رنگ و متحد الشکل کارکنان ، ذهنش را مشوش نکند. (موزیک کوتاه فاصله)
یک شنبه 17 آبان 1394 ساعت 21:27 |
بازدید : 196 |
نویسنده :
صلاح الدین احمد لواسانی
| ( نظرات )
نویسنده : صلاح الدین احمد لواسانی
*******************************
سال 59 بود اواسط اردیبهشت .......... خبرآوردن که منصور برادرمحسن و هرمز دوتا از رفقای خیلی صمیمون که خلبان نیروی هوایی بود ....... هواپیماش رو زدن و شهیدشده ....... خب اون روزها اون خلبان منصور ایده آل همه بچه های محل بود. همه یه جورایی آرزوهاشون رو توی قد و قامت اون میدیدن ، بخصوص که قبلا چند بار دیگر هم هواپیماش رو زده بودن و اون با استادی و رشادت تمام .هواپیماش رو توی ایران نشونده بود
یک شنبه 17 آبان 1394 ساعت 21:15 |
بازدید : 218 |
نویسنده :
صلاح الدین احمد لواسانی
| ( نظرات )
نویسنده : صلاح الدین احمد لواسانی
*************************
سالها بود كاغذ هارو سياه ميكردم و ميدادم به دوستي كه يه انتشاراتي كوچولو داشت. اونم هر از چندگاهي يه پول سياه كف دست ما مي ذاشت، كه اي ، چند صباحي خرج و مخارج من يه لا قبا رو بس بود. از خدا چيزي نمي خواستم. چون مي دونستم بخوام هم بهم نمي ده . اصلا با من لجبازي مي كرد. منم دوستش داشتم ولي بهش نمي گفتم . تا همه جاش بسوزه آقا فقط يه حسرت به دلي داشتم كه بالاخره با همت و پشتكار اون دوست انتشاراتی . الحمدلله داشت بر طرف مي شد . راستش خيلي وقت بود كه دلم مي خواست يه نويسنده واقعي رو از نزديك ببينم .
یک شنبه 17 آبان 1394 ساعت 21:8 |
بازدید : 229 |
نویسنده :
صلاح الدین احمد لواسانی
| ( نظرات )
نویسنده : صلاح الدین احمد لواسانی
***********************
شصت هفتاد سال پیش توی بازارتهران ، انتهای تیمچه حاجب الدوله سر چهارسو کوچیک . راسته ای بود بنام بازار کیلوییها ، که صد البته هنوزم خیلیا اونجا رو به همین نام صدا می زنن .
توی این راسته دو تا پارچه فروش روبروی هم بساط داشتن بودن بنام حاج حسن و حاج حسین .
حسن آقای قصه ما ، پارچه چیت می فروختکه ارزان اما پر مصرفبود .
اما حاج حسین فروشنده پارچه های حریر( ابریشمی) اعلاء بود ، که خریدارش فقط زنان ، درباری و پول دار تهرون بودن .
یک شنبه 17 آبان 1394 ساعت 20:57 |
بازدید : 224 |
نویسنده :
صلاح الدین احمد لواسانی
| ( نظرات )
نویسنده : صلاح الدین احمد لواسانی
********************************
حسابی خسته شده بودم. سه ماهه پر مشغله رو توی بمبئی پشت سرگذاشته و داشتم به ایران برمی گشتم. شکر خدا همه چیزمرتب بود. کارخونه پس از گذشت یک سال از تاسیس و فعالیت مستمر و سخت ، بالاخره به ثبات کاری رسیده بود و حالا با قرارداد هایی که با چهارکارخانه معتبر اروپایی برای تامین نیازهاشون بسته بودیم آینده ای روشن ، پیش رو داشت.
یک شنبه 17 آبان 1394 ساعت 20:51 |
بازدید : 220 |
نویسنده :
صلاح الدین احمد لواسانی
| ( نظرات )
نویسنده : صلاح الدین احمد لواسانی
***************************
داشت قدم ميزد .هدف خاصي نداشت جز گذروندن وقت . چيزي كه فراوون داشت. جلوي هر مغازه کمی مي ايستاد و به اجناس درون ويترين نگاه مي كرد. بدون اينكه متوجه باشه به چي نيگاه مي كنه و يا اصلا" چي توي ويترين هست. به فروشگاه كوچكي رسيد كه كه اصلا" ويترين نداشت. خانمي حدود سي ساله با چهره اي جا افتاده و جذاب ، روي يه صندلي نشسته بود و توي اعماق فكرش غوطه مي خورد. كاملا" ميشد تشخيص داد: قد بلند ،چهارشونه با اندامي پرورش يافته .... حدس زد بايد ورزشكار باشه . مثلا" شناگر. يه لحظه متوجه شد كه اونم داره نگاش میکنه. و این وقتی بود كه چشماشون تو هم گره خورد.
یک شنبه 17 آبان 1394 ساعت 20:38 |
بازدید : 215 |
نویسنده :
صلاح الدین احمد لواسانی
| ( نظرات )
داستانی کوتاه از : صلاح الدین احمد لواسانی
سال 1356 تازه رفته بودم فرانسه برای تحصیل......سرم به کارخودم بود و درس و مهمتر از همه تقویت زبان فرانسه.
یک سال و نیم بود که به فرانسه بودم .امافرصت نکرده بودم برم و جایی رو بازدید کنم . یک دوست و همکلاسی فرانسوی داشتم بنام ژرژ ، مدتی بود باهم گرم گرفته بودیم. یه روز بهم گفت میخوام ببرمت موزه لوور رو نشونت بدم .
گفتم : باشه
راه افتادیم و به موزه رفتیم .دفعه اولی بود که ازموزه لوور دیدن می کردم. غرق درشکوه و عظمت ان بودم و دوستم من را به بخش های مختلف می برد و بعنوان یک راهنمای قابل همه توضیحات لازم را در مورد هربخش می داد.
چند ساعتی آنجا مشغول بودیم. در دقایق آخری که دیگه می خواستیم بیرون بریم و برگردیم خونه
یک شنبه 17 آبان 1394 ساعت 20:34 |
بازدید : 221 |
نویسنده :
صلاح الدین احمد لواسانی
| ( نظرات )
داستانی از : صلاح الدین احمد لواسانی
****************************
سه سالی بود که کارخونه تولید تجهیزات ارتوپدی را توی بمبئی خریده و وارد تجارت جهانی شده بودم . با توجه به اینکه داخل کشور در ارتباط با این تجهیزات کمبودهای شدیدی وجود داشت تصمیم گرفتم ، بخش بسیارکوچکی ازاین تولیدات را که دراصل مونوپل 4 شرکت بین المللی دراسپانیا ، فرانسه، المان و انگلیس بود. با برندی جدید به ایران آوردم.
قیمت بالای این درمحصولات ایران داشت کمر بیماران را می شکست ، دلالان مسبب اصلی این مسئله بودند .