با گامهای منظم
ترجمه و تنظیم برای رادیو : صلاح الدین احمد لواسانی
بر اساس داستانی کوتاه از : ایزاک آسیموف
***********************************
راوی : سلام دوستان،....... با یک نمایش از مجموعۀ علم در بستر تخیل در خدمت شما هستیم. در این نمایش سری بدنیای شگفت انگیز ایزاک آسیموف خواهیم زد. پس با ما همراه باشید.
(موزیک فاصله)
جرومی بیشاپ آهنگساز و نوازنده ترومبون ، تا آن روز ، هرگز پایش به یک بیمارستان روانی نرسیده بود .
شاید گاهی به فکرش خطور کرده بود که ممکن است ، روزی بعنوان یک بیمار کارش به یکی از این مراکز برسد . اما هرگز تصور نمی کرد در کسوت یک مشاور به چنین مکانی دعوت شود.
در حالیکه از راهرو های پیچ در پیچ و خلوت عبور می گذشت ، سعی می کرد ، لباس های بژ رنگ و متحد الشکل کارکنان ، ذهنش را مشوش نکند.
(موزیک کوتاه فاصله)
موضوعات مرتبط: علمی تخیلی
نویسنده : صلاح الدین احمد لواسانی
*******************************
سال 59 بود اواسط اردیبهشت .......... خبرآوردن که منصور برادرمحسن و هرمز دوتا از رفقای خیلی صمیمون که خلبان نیروی هوایی بود ....... هواپیماش رو زدن و شهیدشده ....... خب اون روزها اون خلبان منصور ایده آل همه بچه های محل بود. همه یه جورایی آرزوهاشون رو توی قد و قامت اون میدیدن ، بخصوص که قبلا چند بار دیگر هم هواپیماش رو زده بودن و اون با استادی و رشادت تمام .هواپیماش رو توی ایران نشونده بود
موضوعات مرتبط: غم و درد برادر مرده را
نویسنده : صلاح الدین احمد لواسانی
*************************
سالها بود كاغذ هارو سياه ميكردم و ميدادم به دوستي كه يه انتشاراتي كوچولو داشت. اونم هر از چندگاهي يه پول سياه كف دست ما مي ذاشت، كه اي ، چند صباحي خرج و مخارج من يه لا قبا رو بس بود.
از خدا چيزي نمي خواستم. چون مي دونستم بخوام هم بهم نمي ده . اصلا با من لجبازي مي كرد. منم دوستش داشتم ولي بهش نمي گفتم . تا همه جاش بسوزه
آقا فقط يه حسرت به دلي داشتم كه بالاخره با همت و پشتكار اون دوست انتشاراتی . الحمدلله داشت بر طرف مي شد . راستش خيلي وقت بود كه دلم مي خواست يه نويسنده واقعي رو از نزديك ببينم .
موضوعات مرتبط: نویسنده
نویسنده : صلاح الدین احمد لواسانی
***********************
شصت هفتاد سال پیش توی بازارتهران ، انتهای تیمچه حاجب الدوله سر چهارسو کوچیک . راسته ای بود بنام بازار کیلوییها ، که صد البته هنوزم خیلیا اونجا رو به همین نام صدا می زنن .
توی این راسته دو تا پارچه فروش روبروی هم بساط داشتن بودن بنام حاج حسن و حاج حسین .
حسن آقای قصه ما ، پارچه چیت می فروختکه ارزان اما پر مصرف بود .
اما حاج حسین فروشنده پارچه های حریر( ابریشمی) اعلاء بود ، که خریدارش فقط زنان ، درباری و پول دار تهرون بودن .
موضوعات مرتبط: یه جرم به صد جرت
نویسنده : صلاح الدین احمد لواسانی
********************************
حسابی خسته شده بودم. سه ماهه پر مشغله رو توی بمبئی پشت سرگذاشته و داشتم به ایران برمی گشتم. شکر خدا همه چیزمرتب بود. کارخونه پس از گذشت یک سال از تاسیس و فعالیت مستمر و سخت ، بالاخره به ثبات کاری رسیده بود و حالا با قرارداد هایی که با چهارکارخانه معتبر اروپایی برای تامین نیازهاشون بسته بودیم آینده ای روشن ، پیش رو داشت.
موضوعات مرتبط: یک کار خیر
نویسنده : صلاح الدین احمد لواسانی
***************************
داشت قدم ميزد .هدف خاصي نداشت جز گذروندن وقت . چيزي كه فراوون داشت.
جلوي هر مغازه کمی مي ايستاد و به اجناس درون ويترين نگاه مي كرد. بدون اينكه متوجه باشه به چي نيگاه مي كنه و يا اصلا" چي توي ويترين هست.
به فروشگاه كوچكي رسيد كه كه اصلا" ويترين نداشت. خانمي حدود سي ساله با چهره اي جا افتاده و جذاب ، روي يه صندلي نشسته بود و توي اعماق فكرش غوطه مي خورد.
كاملا" ميشد تشخيص داد: قد بلند ،چهارشونه با اندامي پرورش يافته .... حدس زد بايد ورزشكار باشه . مثلا" شناگر.
يه لحظه متوجه شد كه اونم داره نگاش میکنه. و این وقتی بود كه چشماشون تو هم گره خورد.
موضوعات مرتبط: نویسندهقلب گمشده
نویسنده : صلاح الدین احمد لواسانی
**************************
میگن ریاستم عالمی داره ها .......... مشد نقدعلی لولهنگدار توالت مسجد شاه بود قبل از انقلاب . یه خورده مخش تاب داشت اما لولهنگش حسابی آب می داد
می پرسید حالا این لولهنگ چی هست که هی تکرارش می کنی؟
جونم بگه برای عزیزان خودم . لولهنگ همون آفتابه خودمونه.
موضوعات مرتبط: لولهنگدار مسجد شاه
داستانی کوتاه از : صلاح الدین احمد لواسانی
سال 1356 تازه رفته بودم فرانسه برای تحصیل......سرم به کارخودم بود و درس و مهمتر از همه تقویت زبان فرانسه.
یک سال و نیم بود که به فرانسه بودم .امافرصت نکرده بودم برم و جایی رو بازدید کنم . یک دوست و همکلاسی فرانسوی داشتم بنام ژرژ ، مدتی بود باهم گرم گرفته بودیم. یه روز بهم گفت میخوام ببرمت موزه لوور رو نشونت بدم .
گفتم : باشه
راه افتادیم و به موزه رفتیم .دفعه اولی بود که ازموزه لوور دیدن می کردم. غرق درشکوه و عظمت ان بودم و دوستم من را به بخش های مختلف می برد و بعنوان یک راهنمای قابل همه توضیحات لازم را در مورد هربخش می داد.
چند ساعتی آنجا مشغول بودیم. در دقایق آخری که دیگه می خواستیم بیرون بریم و برگردیم خونه
موضوعات مرتبط: سند بهشت
داستانی از : صلاح الدین احمد لواسانی
****************************
سه سالی بود که کارخونه تولید تجهیزات ارتوپدی را توی بمبئی خریده و وارد تجارت جهانی شده بودم . با توجه به اینکه داخل کشور در ارتباط با این تجهیزات کمبودهای شدیدی وجود داشت تصمیم گرفتم ، بخش بسیارکوچکی ازاین تولیدات را که دراصل مونوپل 4 شرکت بین المللی دراسپانیا ، فرانسه، المان و انگلیس بود. با برندی جدید به ایران آوردم.
قیمت بالای این درمحصولات ایران داشت کمر بیماران را می شکست ، دلالان مسبب اصلی این مسئله بودند .
موضوعات مرتبط: دوزاری داری
نویسنده : صلاح الدین احمد لواسانی
********************************
وقتی کوچیک بودم ،مثه همه بچه های دیگه مریض می شدم و به دکتر مراجعه می کردم. طبیعی بود که بعد از مطب جناب دکتر کارم به تزریقات چی امروزی و آمپول زن اون روزها می افتاد
با هزار ترس و لرز و بدبختی و ده هزار حیله برای فرار از زیر چنگال خوف انگیز آن فرشته نجات ، تسلیم شده و روی تخت می خوابیدم به سینه .
اون فرشته مهربان به زبون های مختلف تلاش می کرد. منو قانع کنه . که عضلاتم رو منقبض نکنم . تا تزریق به به خوبی و خوشی تموم بشه .
موضوعات مرتبط: آمپول زن
مارکتینگ
شن و مروارید
هرچه تلاش می کنم نمیشه
آیا واقعا حق با مشتری است
خواستن توانستن است
یک سوال مناسب
سوال مناسب یا نا مناسب
روغن زرد
اف اف
حسن و فریده - فصل اول
بمبئی سلام - فصل دوم
بمبئی سلام - فصل اول
تیتر اول
مرکز خرید
فقیر و غنی
شما کدامیک را سوار می کنید؟
پادشاه و گل خرزهره
برای خدا برخیزید
اسفند دود کن
با گام های منظم
غم و درده برادر مرده را .....
نویسنده
یه جرم به صد جرت
یک کار خیر
قلب گمشده
قضای حاجت ( لولهنگدار مسجد شاه )
سند بهشت
دوزاری داری
آمپول زن
سایت ماه اسکین طراح قالب وبلاگ رایگان با امکانات عالی